زندگی نامه سردار شهید شکرالله آباش
دیر زمانی بود که سردار سدره نشین ما با کروبیان باده مستانه می زد و نامش را به خط نور بر لوح سرخ فام شهادت نگاشته بودند، ولی او هم چنان در میان خاکیان می زیست.
سردار شهید شکرالله آباش در تاریخ 3/2/1335 در روستای چهل زرعی عرب دیده به جهان گشود. مادر، نام او را شکرالله گذاشت تا همیشه شکر خدا را بر لب داشته باشد. و تا آن گاه که فرزندش خلعت زیبای شهادت بر تن می کند، باز هم پدر و مادر شکر خدا را بر زبان بیاورند.آن ها در تربیت دینی فرزند از هیچ کوششی دریغ نکردند. پدر و مادر شهید بسیار مقید و مومن به احکام اسلام بودند و آن چه از ایمان و محبت اهل بیت را در دل داشتند، در ظرف جسم و روح شکرالله ریختند و او را سیراب نمودند. شکرالله از کودکی تمام ناملایمات و فراز و فرود زندگی را با جان و دل چشید و تحمل کرد. شخصیت اش در میان کوره ی مشکلات شکل گرفت و صیقل یافت و او را از این حیث، در میان هم سالان ممتاز نمود. وی قبل از شش سالگی قرآن را در مکتب خانه آموخت. شش ساله بود که خانواده اش به جزیره ی خارک مهاجرت کردند. شکرالله به فعالیت های مذهبی و دینی خیلی علاقه مند بود و از کودکی در کنار منبر روضه خوانی حاضر بود و به روحانیت علاقه ی بخصوصی داشت. ایمان و اخلاص و تقوا در همه رفتار و گفتار او موج می زد و بینش و منش او تابلوی یک انسان مومن وارسته به تمام معنی بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس خارک، با علاقه و اشتیاق فراوان به پایان رساند. شکرالله، به ائمه اطهار (ع) بسیار ارادت داشت. اسم امامان به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را می شنید، گریه می کرد. مرتب در حال ذ کر و دعا بود. بیشتر اوقات خود را به خواندن قرآن و دعا و نماز سپری می نمود. در ورزش هایی همچون وزنه برداری ، کشتی ، کاراته و... دارای مهارت خاصی بود. ایشان قسمتی از وقت خود را به امر ورزش اختصاص می داد. شکرالله مسئول باشگاه وزنه برداری شهرداری خارک بود و دارای مقام استانی در رشته وزنه برداری بود. او می خواست جسم و روح خود را پرورش دهد تا آن را در خدمت خالقش به کار گیرد و به این دعای مولا علی (ع) جامه ی عمل بپوشاند: "قو علی خدمتک جوارحی . "
شکرالله اخلاق پهلوانی داشت و به ورزش وزنه برداری می پرداخت. از لحاظ بدنی خیلی قوی بود و همیشه ورزش می کرد. در بین مردم بسیار متواضع و کوچک نفس بود و رعایت حال افراد ناتوان را می کرد. اوایل سال 56، چند نفر از مأمورین رژیم شاه در محل نانوایی شهر زورگویی می کردند. ایشان با توجه به خصلت مردانگی و پهلوانی که داشت، با مأمورین رژیم شاه درگیر شد و آن ها را کتک زد. جوانی اهل ورزش بود و در بین ورزش کاران محبوبیت ویژه ای داشت و از این طریق افراد زیادی را به خود جذب کرده بود. هر کس با او آشنا بود و با او ارتباط داشت تحت تاثیر اخلاق پسندیده وی قرار می گرفت. شهید آباش یکی از کسانی بود که از سال 1353 تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، در رأس فعالیت ها و مبارزات سیاسی در جزیره ی خارک قرار داشت و در بطن حوادث و رخدادهای انقلاب حضوری موثر داشت. شکرالله در سال 1354 به خدمت سربازی اعزام شد و در پادگان لویزان تهران با جو سیاسی و مبارزاتی آشنا شد و با دوستان، به فعالیت های خود ادامه می داد تا این که بر اثر همین فعالیت ها، یک بار روانه زندان شد. او با مبارزین و فعالین سیاسی در شهرستان ها و تهران ارتباط موثری داشت و از طریق آن، اولین اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) را به خارک می آورد و توزیع می کرد. ایشان چراغ مبارزات انقلابی در جزیره بود. برای روشنگری و وهدایت جوانان، زحمت زیادی کشید و توانست روز به روز شعله مبارزات مردم را افروخته تر کند. فعالیت های ایشان لحظه ای متوقف نمی شد. بارها به دست مزدوران رژیم پهلوی دست گیر شد. با روحانیون اعزامی یا تبعیدی مانند آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله یزدی، آیت الله جنتی و حجت الاسلام مروی که به خارک می آمدند، خیلی همکاری و ارتباط داشت و آن ها را در سفر به روستاها و شهرهای استان، جهت تبلیغ و سخنرانی همراهی می کرد.
شکرالله یکی از مریدان و دل باخته گان واقعی حضرت امام (ره) بود. او پروانه وار به دور شمع وجود پیر و مراد خود می چرخید و گوش به فرمان و مطیع محض حضرت امام(ره) بود. همین عشق باعث شد تا جهت استقبال از امام و شرکت در مراسم تاریخی و با شکوه 12 بهمن 57 خود را به تهران برساند و از نزدیک امام را زیارت کند. در شروع فعالیت های انقلاب، آن زمان که حضرت امام فرموده بود، اگر بختیار کنار نرود حکم جهاد می دهم، شکرالله بنا به عشق راستین و محبتی که از امام خمینی (ره) در دل داشت، فردای همان روز خانواده را برداشت و بار سفر بست و به سوی گناوه حرکت کرد. می ترسید امام حکم جهاد دهد و او به خاطر شرایط سخت ایاب و ذهاب نتواند از جزیره بیرون بیاید و به وظیفه اش عمل کند و از فیض جهاد محروم بماند.
فعالیت های شهید پس از پیروزی انقلاب
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، مرغ جانش هوای پریدن داشت. او دیگر خود را متعلق به خانواده و زن وفرزند نمی دانست. اصلا خود را متعلق به خودش هم نمی دانست، بلکه خود را وقف انقلاب کرده بود. از آغازین روز های پیروزی انقلاب اسلامی، کار گشت زنی و نگهبانی از حریم ساحل و تاسیسات نفتی و مراکز اقتصادی خارک را با کمک جوانان و دوستان خود آغاز کرد. او در راه حفظ امنیت و آرامش مردم، شبانه روز در تکاپو بود و صادقانه آنچه در توان داشت در طبق اخلاص گذاشته بود.
با شکل گیری کمیته ی انقلاب اسلامی، فصل نوینی در نشان دادن قابلیت ها و شایستگی های این سردار سرافراز اسلام آغاز شد. پس از صدور فرمان امام خمینی مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از بانیان و موسسین سپاه خارک بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهک ها و احزاب معاند و مخالف اسلام از قبیل مجاهدین خلق، دموکرات ها و کمونیست ها و... در جزیره خارک برای خود جای پایی پیدا کرده بودند و با دایر کردن دفاتر و مراکز به تبلیغات مسموم و منحرف کننده علیه امام و انقلاب مشغول بودند. شهید آباش به کمک سایر همرزمان خود در مهار کردن فعالیت منافقین و گروهک ها در جزیره خارک نقش موثری داشت. او چادر تبلیغاتی منافقین را که در منطقه منازل مسکونی کارکنان شرکت نفت روبه روی فروشگاه میوه دایر بود، برچید. وقتی در سپاه بود از هیچ کاری فروگذار نبود. کسی که او را نمی شناخت، باور نمی کرد این همان فرمانده سپاه است که کارهای باغبانی می کند و جارو می زند. هر جا کاری را بر زمین افتاده می دید، به سویش می شتافت و آن را انجام می داد.
ویژگی های اخلاقی
او در خانواده و برای همسرش مظهر عطوفت و مهربانی بود. رفتار و اخلاق و منش شکرالله بسیار کریمانه و اسلامی بود. سعی می کرد وقتی به خانه می آید حقوق همسرش را رعایت کند. او لباس سپاهی و کارش را که ضخیم بود، جهت شستشو به همسرش نمی داد تا مبادا او اذیت شود. خانواده شهید نقل می کنند، بارها نیمه شب بدون اینکه کسی متوجه شود به راز و نیاز و مناجات با خدا مشغول می شد و نماز شب می خواند. او شهادت را زینت بخش تاریخ انسانیت می دانست و همیشه آرزوی شهادت در سر داشت.
فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس
هنگامی که جنگ تحمیلی شروع شد مسئولیت فرماندهی سپاه خارک را بر عهده داشت. این جزیره خود به نوعی منطقه جنگی محسوب می شد. علی رغم درخواست او، فرماندهان ارشد با اعزام او به جبهه نبرد موافقت نمی کردند ولی او همیشه بر این درخواست خود اصرار داشت. وقتی دید مخالفت با رفتن او بالا گرفته است، برای تحت فشار قرار دادن مسئولین می گوید، اگر به دلیل اینکه فرمانده سپاه هستم موافقت نمی کنید، از سپاه استعفا می دهم و به عنوان یک نیروی عادی داوطلبانه به جبهه می روم. به هر دری زد تا توانست رضایت آنها را جلب نماید. همیشه می گفت:« من پاسدارم و دوست دارم در همین لباس سپاهی در راه مملکت و امامم به شهادت برسم.» هم رزمان شهید آباش نقل می کنند، او از غذای خودش می گذشت و به دیگر هم رزمان می داد.
آقای سهراب کریمی، همرزم شهید نقل می کند:« زمانی که شهید در سال 1359 به جبهه اعزام شد، من این توفیق را داشتم که به همراه ایشان به آبادان اعزام شوم. در آنجا، من بیشتر وقت ها با ایشان بودم. چون آبادان در محاصره ی دشمن بود، مقر ما جایگاهی ثابت نبود و غالبا چون سنگری نداشتیم که در آن استراحت کنیم، هر 2-3 ساعت جای خود را عوض می کردیم. به خاطر اینکه دشمن بر همه چیز تسلط داشت و عوامل ستون پنجم خیلی زود جای ما را گزارش می دادند. شب جمعه ای بود که شهید اباش گفت یکی از دوستان به ما خبر داده که امشب مراسم دعای کمیل در محل استقرار سپاه تهران برقرار است و هم زمان در سپاه آبادان هم برقرار است، هر کسی دوست دارد با ما به مراسم بیاید؛ من با ایشان رفتم. آنجا برق نبود. یک برادر روحانی داشت دعای کمیل می خواند. در وسط دعا، نفت چراغ فانوس تمام شد و دعا قطع شد. همه رزمنده ها در حال و هوای خاصی قرار داشتند. کسی دلش نمی خواست از آن شور و حال بیرون بیاید. شهید آباش که بیشتر دعاها را از حفظ داشت، بلافاصله در آن تاریکی دعا را با صوت دل نشین و حزن انگیزی ادامه داد. بعد از گذشت چند دقیقه که چراغ آوردند، شهید اباش از آن برادر خواست تا بقیه ی دعا را بخواند، ولی ایشان قبول نکرد و گفت خودت دعا را تمام کن.
شکرالله قبل از شهادت چهره ای نورانی داشت. بر خلاف روزهای قبل که با کسی زیاد شوخی نمی کرد، آن روز و شب آخر با همه ی بچه ها گرم می گرفت و شوخی می کرد. روحیه ی عجیبی داشت. به او گفتم: این خداحافظی شما یک طور دیگری است. او هم جواب داد:" ما کجا و شهادت کجا" .
ایشان در بیشتر عملیات سعی می کرد خود پیش قدم باشد و بعد دیگران را هدایت می کرد. در رابطه با وحدت بین ارتش و سپاه خیلی تاکید داشت و به هر طریقی این کار را عملی می کرد.
نحوه شهادت
آقای سهراب کریمی، هم رزم شهید چنین می گوید:"یادم هست شاید ربع ساعت قبل از شهادت، به بنده ماموریت داد که قرار است یک سنگر مربوط به برادران ارتشی در خط مقدم افتتاح شود. شما از طرف ما بروید و آن را افتتاح کنید و در مورد پذیرایی به آنها کمک کنید. من هم این کار را انجام دادم. طولی نکشید که خبر شهادت ایشان به ما رسید."
آقای حسین رنجبر، همسنگر و دوست شهید، نحوه ی شهادت وی را این گونه بیان می کند:« روز قبل به همراه برادران علی قاسمی، محمود دشتی پور و شکرالله آباش برای انهدام دشمن و گرفتن مهمات و باز کردن راه آبادان به ماهشهر، به منطقه اعزام شده بودیم. در آن موقع سپاه از نظر تهیه ی اسلحه و مهمات در مضیقه بود. شهید آباش با یک قبضه توپ 106 میلی متری تیراندازی می نمود. که ایشان بر اثر انفجار توپ و اصابت ترکش خمپاره به سینه چپ در تاریخ 6/9/1359، در حالی که دختر هشت ماهه اش لبخند بر لب انتظار پدر را می کشید، به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
بنا به وصیت شهید، پیکر مطهرش به جزیره خارک انتقال یافت و از اسکله تا بقعه ی امام زاده میر محمد، با مشایعت با شکوه و به یاد ماندنی هم رزمان، دوستان و عموم مردم خارک تشییع گردید. حضور یکپارچه و کم نظیر مردم در این امراسم، خود گواه قدرشناسی و پاس داشت رشادت ها و مجاهدت های بی دریغ آن شهید سعید بود.
مادر شهید آخرین وداع خود با پیکر مطهر شهید در زمان خاک سپاری را، این گونه نقل می کند:« من وقتی شنیدم پسرم شهید شده است، گفتم شکرالله بوده و شکرخدا که شهید شد. خداوند امانتی را سالم به من داد، من هم او را سالم تحویل دادم. حتی قطره ای برایش اشک نریختم، چون فرزندم به آرزوی خودش رسیده بود. وقتی که پیکر مطهر فرزندم را در تابوت دیدم، صورتش زیبا و آراسته بود و لبخندی بر لبانش نقش بسته بود. گفتم من هم راضی هستم به رضای خداوند. من تو را با عشق امام حسین (ع) بزرگ کردم و افتخار می کنم در این راه قدم برداشته ای. فرزندم! منزل نو مبارک. فردای قیامت شفاعت ما را بنما.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.